آرش و بابا بزرگ
مدتها بود که دل تنگ پدرم بودم و خیلی دوست داشتم بیان پیشمون ، تا اینکه بعد از سالها با اومدنشون ما رو خوشحال کردن آرش بعد یکسال بآقاجونش رو دید و کلی با آقاجونش بازی کرد و با اینکه آقاجون یک هفته بیشتر از عمل جراحی شون نمی گذشت و نمی بایست آرش رو بغل کنن ، ولی آرش خان حسابی رو کول آقاجونش سوار شد و باهاش بازی کردو ازشون می خواست تا سر در ورودی رو براش تکون بدن و آرش کلی خوشحال می شد به همراه آقا جون ، عمو جون هم تشریف آورده بودن که کلی با آرش بازی می کردن ، هر موقع هم می خواستن برن بیرون ، آرش رو با خودشون می بردن که پسری حوصله اش سر نره والبته آقا آرش هم دست از سر کیف عمو محمود بر نمی داشت و می رفت از تو اتاق بر می داشت ...