آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

مسابقه عکس : دختر ها مامان بشن و پسر ها بابا

این هفته مسابقه عکاسی بچه های تاپیک نی نی سایت در مورد این بود که دخمل ها رو مامان  کنیم و پسمل ها رو بابا این موضوع رو خاله مانیا مامان نورا جونی انتخاب کرده بود : من و تو با عکس زیر تو مسابقه شرکت کردیم .... ببینیم چندم می شیم !!!!!   ...
5 مرداد 1391

هورااااااااااااااا بابا جون برگشت

امروز بابا جون بعد از 2 هفته از مأموریت برگشت و بعد کلی دلتنگی پسر خوشگلش رو بغل کرد و بوسید ، منم از فرصت استفاده کردم و یه چند تا عکس از برخورد بابایی و پسمل نازش گرفتم ....        قربونت برم که برای بابایی خوشحالی می کنی ...     ...
24 خرداد 1391

پسر من با استعداده

ای خدای من ، چند روزیه دارم متوجه می شم که این پسر من خیلی با استعدادهااا   چیه ؟ باور نمی کنین !!!!   خودتون ببینین تا باورتون بشه خوب ....   شما تا حالا  دیدین کسی بتونه دو تا پاش رو با هم تو دهنش کنه ؟   من که می گم با استعداده .. این یکی رو چی می گین : تا حالا دیدین کسی ... بر هوا بخوابه !!   هههههههههه   حالا  دیدین بیخود نیست که می گم پسر من با استعداده ...   ...
22 خرداد 1391

یک روز با مامان در آشپزخونه

امروز از اون روزهاااا  بود که نمی ذاشتی هیچ کاری کنم ...راستش تصمیم گرفته بودم یه دستی به سر و کله آشپزخونه بکشم ولی همین که پام رو می ذاشتم تو آشپزخونه صدای اعتراضت بلند می شد که مثلا" برگرد .   داشتم کلافه می شدم که یهویی یه فکری به ذهنم رسید  .... زود دویدم رفتم تو اتاقت و روروئکت رو برات آوردم و گذاشتمت تو روروئک و بردمت تو آشپزخونه پیش خودم تا بتونم به کارهام برسم .. از اونجایی که جنابعالی عاشق آشپزخونه هستی به محض ورود به اونجا کلی خوشحالی کردی ..   اینجوری خیلی بهتر بود من راحت به کارهام می رسیدم و تو هم مشغول وارسی آشپزخونه بودی .. در مورد کارهایی که می کردم باهات حرف می زدم و گاهی هم قرب...
22 خرداد 1391

مهمونی بدون بابا امیر

پنجشنبه شب خاله سارا زنگ زد و برای فردا ناهار مارو دعوت کرد خونه مادرش اینا ، اول به خاطر تو قبول نکردم ...گفتم شاید اذیت شی   ولی ... خاله سارا خیلی اصرار کرد و گفت اگه قبول نکنی مامانم گفته خودم زنگ می زنم ... دیگه راستش خجالت کشیدم بگم نه ...     ظهر نزدیکیای ساعت 2 بود که خاله سارا و عمو امیر اومدن دنبالمون تا به اتفاق بریم خونه مامان خاله سارا اینا مهمونی       ..   تو ماشین که همه چیز خوب بود و تو هم داشتی از دیدن ماشینهای تو خیابون لذت می بردی ..   به خونه خاله اینا که رسیدیم به محض اینکه وارد خونه شدیم با دیدن افراد جدید کمی بغض کردی و زدی زیر گریه ..  ...
20 خرداد 1391

در نبود بابا امیر

الان یک هفته است که آرش و مامان پگاه با هم تنهای  تنهان  . آخه بابا  امیر  هنوز از مأموریت برنگشته ، ولی ... توی این مدت مامان پگاه خیالش راحته که خونه اش دیگه یه مرد داره .. یه مرد که مراقب  مامانشه و جای خالی باباش رو تا حدودی براش پر می کنه ، آرش کوچولوی قصه ما دلش برای بابا امیرش خیلی تنگ شده      آخه آرش و بابا امیر با هم خیلی بازی می کنن وآرش کوچولو دوست داره بابا امیرش زودتر بر گرده تا باز هم با هم بازی کنن و کلی بهشون خوش بگذره...   آرش کوجولوی قصه ما مثل همیشه سر شب می خوابه        و صبح خیلی خیلی زود قبل از اینکه  مامانیش...
18 خرداد 1391

حمله پشه های ناقلا به آرش

دیشب یادم رفت  دستگاه حشره کش را روشن کنم ... از شدت خارش دستهام نصفه شب از خواب بیدار شدم ..دیدم دستم بدجوری می خاره طوری که تماما" ورم کرده بود ... اول فکر کردم حساسیته  ولی بعد که اومدم  پتوت رو روت بندازم دیدم صورتت قرمزه ، فهمیدم که بله بوده ..       ...
16 خرداد 1391

تبریک روز پدر از زبون آرش کوچولوووو

باه بای گولم لوزت مبالک ... من و ماه مانی پیگا می خاسته بودیم بلای شوما جشن تفلد لوز باه باهی بیگیلیم وهلی شوما نهبودین .. ماه مانی میگه باه باهیت لفته دلیا مموولیت !! می دونی دلیا کوجاهه ؟ یه جایی که پل از آب های گونده گونده است ...یه جایی مثه تشت حهموم من  که خییلی آب داله .. باهبای مهلبونم دوست دالم ... لوزت مبالک .... میس یو ...کیس یو ..!!         ...
14 خرداد 1391

عکسهای پنج ماهگی آرش

 آرش  عزیزم در 5 ماهگی :   مامان جون قربونت  برم  خارش  لثه ات روز به روز داره بیشتر می شه ..بمیرم که نمی تونم کاری  برات بکنم   راستش نمی تونی  دکمه های گیتارت رو فشار بدی فقط  اونا رو لمس می کنی   ااگه  گفتین تو عکس بالا کدومش است جایزه می گیرین !!!     آرش در حال فکر کردن ..     آرش در حال  بازی  دالی  موشه   از زبون آرش : مامان سد بال گوفتم خوال دندونوون تموم  شده ...باز  یادل لفت ؟ حالا   مجبولم با اندوشتام دلشون بیالم .. &n...
10 خرداد 1391