آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

زردی و دو روز بستری شدنت در بیمارستان

امروز 4 امین  روز تولته گل زندگیم .. من و مامان جون و زنمو برای پایین آوردن زردیت هر کاری کردیم  :  بدنت رو با کاسنی و شاطره شستیم ....  با دوغ شستیمت ...من مرتب دارم خنکی می خورم و لب به گرمی نمی زنم  ولی  فایده ای نداره .. امروزمن و بابا و زنمو برای چکاب بردیمت دکتر مشفق من از شدت استرس نتونستم بیام داخل و ترو دادم دست بابا و زنمو دکتر گفت باید بیمارستان بستریت کنیم چون درجه زردیت رو 14 بود و خوابوندن تو دستگاه داخل خونه فایده ای نداره     وای چقدر گریه  کردم ...  از مطب مستقیم بردیمت بیمارستان ام لیلا  بابا شب رفت تو ماشین خوابید  و من و زنمو پیشت موندیم ... ب...
3 دی 1390

خاطره زایمان ( روزی که تو به این دنیا پا گذاشتی )

دوشنبه  28 آذر 1390 دیروز حسابی استرس داشتم ...  هر چی سعی می کردم لااقل جلوی بابا و مامان جون و زن عمو خودم رو آروم نشون بدم نمی شد ... چندین بار با مامان جون سرچیزهای بی خود بحثم شد ....  خیلی  مضطرب بودم .... بیشتر ترسم از این بود که برام اتفاقی بیافته و بعد از 9 ماه انتظار نتونم ببینمت .. سعی می کردم تا اونجایی که ممکنه خودم رو از استرس دور نگه دارم ....   خاله ها مرتب زنگ می ردن و منو از این حال و هوا در می آوردن ....  تصمیم گرفتم کمی به ظاهرم برسم ... ولی دل و دماغ نداشتم .... گفتم بهترین چیزاینه که به لحظه دیدن تو فکر کنم و تو رو تو خیالم تصوز کنم .... کمی آرومم می کرد ف ولی باز می گفتم اگه نبی...
28 آذر 1390
1