آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

آرش و اسباب بازی جدیدش

    یه روز صبح وقتی آرش کوچولو از خواب بیدار شد دید که یه بیب بیبه خوشگل کنار تختش منتظرشه تا آرش بیدار بشه   وااااااااااای  که آرش از دیدن بیب  بیبش  چقدر  خوشحال شد   الان  بلدی  باهاش حرکت کنی ولی نه به جلو به  عقب راهش می بری و کلی باهاش بازی می کنی   گاهی همینجور که روش نشستی و بازی می کنی از تو شیشه دکوری تلویزیون هم نگاه می کنی   گاهی هم خراب می شه و چرخاش رو تعمیر می کنی   و البته گاهی هم از روش می افتی زمین   ودر کل عاشق اسباب بازی جدیدت هستی و کلی باهاش وقت می گذرونی   ...
20 شهريور 1391

هندونه خوردن گل پسر

جمعه بعد از قاچ کردن هندونه ، یه کله هندونه با دوتا قاشق ، یکی در سایز  مادرونه و یکی در سایز پسرونه آوردم و با آرش کوچولو مسابقه هندونه خوردن گذاشتیم   اول که پسری  با  دست  شیرجه رفت تو هندونه ولی بعد که دید من با قاشق می خورم ، از من  تقلید کرد و اونم قاشق به دست شد   البته نمی تونست باهاش آب هندونه برداره و  قاشقش رو می زد تو هندونه و می ذاشت دهنش   البته مامان پگاه هم هوای پسری رو داشت و مرتب آب هندونه دهنش می ذاشت   بعد از هندونه خوردن مستقیم به سمت حمام دویدیم ...
20 شهريور 1391

شیطنت های گل پسر

  1- تلفن جدیدا" تلفن خونه هم جزء  علایقت شده، شاید  ببریمت 118 استخدامت کنیم   وقتی  لبهاتو اینجوری غنچه می کنی یعنی می خوای یه کار مهم انجام بدی ، اینطور مواقع باید بذارم کمی باهاش بازی کنی تا حس کنجکاویت ارضاء بشه و بعد ازت به آرومی بگیرم     2-کشتی گرفتن همچنان عاشق کشتی گرفتنی ، معمولا" برای اینکه پاهات روی فرش زخم نشه از شش ماهگی من یه محلفه زیر پات پهن می کنم اون روز تو آشپزخونه بودم که متوجه شدم صدای اعتراضت داره از ته چاه در میاد ، اومدم و دیدم بههههله ، در حالی که داشتی با محلفه کشتی می گرفتی دورش سنگ قلاب شدیو هر چی بیشتر دست و پا می زدی بیشتر تو هم گره می خوردی &...
12 شهريور 1391

لبخند زیبای تو

چند روز پیش با بابا امیر بردیمت عکاسی تا ازت عکس بپاسپورت بگیریم نشوندیمت روی یه چهارپایه بلند و برای اینکه نیوفتی بابا امیر از پشت طوری که توی عکس نیافته گرفتت تا از روی چهارپایه نیوفتی کاملا" محو فضای استودیو شده بودی و نمی تونستیم حواست رو به دوربین جلب کنیم ، تا صدات می زدیم نگامون می کردی و می زدی زیر خنده ، خانم عکاس می گفت برای پاسپورت عکسی که توش بخندی رو قبول نمی کنن ... هر کاری می کردیم نمی تونستیم طوری صدات بزنیم که نخندی و فقط نگامون کنی تا اینکه از یه لحظه غنچه بودن لبت استفاده کردیم و عکست رو گرفتم   راستش دلم نیومد عکس با لبخندت رو چاپ نکنم ... خنده ات رو دوست داشتم واسه همین این عکست رو دادم برام چاپ ک...
7 شهريور 1391

هشت ماهگی ات مبارک

هورااااااااااااااااااااااااا   ما از مسافرت برگشتیم جای همگی شبز ....خیلی  سبز   پسرم دیروز ، همزمان با عید فطر هشت ماهگیش تموم شد و وارد نهمین ماه زندگیت شدی قشنگم هشت ماهگیت مبارک ... بر خلاف برنامه ریزی اولیه پیش از سفر ، کمی سفرمون طولانی تر شد و به جای شش روز ، سفرمون 11 روز طول کشید ... خاطرات سفر رو برات می نویسم تا وقتی بزرگ شدی بتونی بخونی کجاها رفتی و چه شیطنت هایی کردی .. ...
30 مرداد 1391