برگشت به خانه - روز آخر سفر
دیشب همه خسته و کوفته ساعت 11 شب به منزل دایی محمد رضا اینا رسیدیم ...
شما که در طول راه حسابی استراحت کرده بودی به محض رسیدن به خونه دایی اینا و دیدین زن دایی و مریم گل از گلت شکفت و تازه سر حال شروع کردی باهاشون بازی ، منم که از شدت خستگی داشتم می مردم
شکر خدا طرفای 1:30 خوابیدی و منم بی هوش شدم ...
صبح بعد از خوردن صبحانه دایی پیمان اینا راهی شهرشون شدن و خاله ندا و خاله صبا هم که رفتن برای بعد از ظهر بلیط گرفتن ...
قرار بود تا قبل از ظهر هم ما برگردیم ، ولی بابا امیر مشغول کپی کردن عکسای سفر برای دایی پیمان بود تا بده دست خاله ها براشون ببرن ، زن دایی برای ناهار استامبولی خیلی خوشمزه ای درست کرده بود که بوی عطرش تموم خونه رو پر کرده بود
نمی شد ازش گذشت .... تازه امروز عید فطر هم بود و احتمال داشت رستوران ها تعطیل باشن ، چون صبح همه برای نماز روز عید تعطیل کرده بودن
بعد ناهار بابا یه چرت کوتاه زد و ساعت 4 بعد از ظهر از خونه دایی اینا بیرون زدیم و شب ساعت 11 خونه خودمون بودیم ...
مامان ازت کلی ممنونم ، ممنونم که توی سفر پسر خوبی بودی و مسا فرت رو برای من و بابا زهر نکردی و از این اولین سفرمون برامون یه خاطره خیلی خیلی خوش ساختی
دوستت دارم پسر گلم