آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

در راه برگشت به شیراز - روز نهم سفر

1391/6/5 17:23
نویسنده : مامان پگاه
498 بازدید
اشتراک گذاری

قرار بود صبح زود از خواب بیدار شیم و راه بیافتیم ..

ولی دیروز انقدر همه به تفریح گذشته بود که کسی نای بیدار شدن نداشت ..

من جمله تو و بابا امیر که توپ هم نمی تونست بیدارتون کنه ..

 

بالاخره نزدیکای 10 از خونه راه افتادیم ، قبل از راه افتادن روژینا با گلهای آفتاب گردون توی حیاط چند تا عکس یادگاری گرفت

 

قرار شد یه سر بریم تا سامان شهرکرد اونجا رو هم ببینیم و بعد برگردیم شیراز ، مسیرمون 3 ساعتی منحرف می شد و طولانی تر ، ولی شنیده بودیم دیدن شهر سامان ارزشش رو داره

شما هنوز خسته بودی و در حال مطالعه خوابت می برد ، هر چی می گفتم مامان پاشو تا امتحان ارشد پیزی نمونده و باید این کتاب آشنایی با حیواناتت رو تموم کنی گوشت بدهکار نبود ..

 

سامان واقعا" زیبا بود ،سبز و خرم

 

با یه عالمه ویلاهای زیبا روی کوههای سر سبز رو به رودخونه

پل زمان خان خیلی زیبا بود 

اونجا کلی تو رودخونه عکس گرفتیم

 

و اینجا بابا پاهاتو گذاشت توی رودخونه ، که چون آبش خیلی سرد بود تو بدت اومد و اعتراض کردی

به جاش من کمی با آب رودخونه صورتت رو شستم تا خنک بشی

 

و اینم یه عکس با خاله ها و روژینا

 

اینجا هم من عکس گرفتم

 

و اینم عکس روژینا خوشگه

 

و شیطنت های روژینا

کلی خرید هم کردیم

قبل از اینکه به سمت شیراز راه بیافتیم تصمیم گرفتیم ناهار رو در شهرکرد بخوریم ، از اونجایی که آخرین روز ماه رمضان بود پیدا کردن یه رستوران خیلی سخت بود ، بالاخره رستوران آفتاب رو پیدا کردیم و رفتیم برای خوردن ناهار ، که البته شما حسابی اونجا آتیش سوزوندی و شیطونی کردی

 

طوری که تماما" دست مبارکتون تو غذای من بود و میز رو کرده بودی پر از برنج ..

 

بعد از ناهار یه چند ساعتی رانندگی کردیم و همگی دیدیم با ناهاری که ما خوردیم داریم از خواب می میریم ، مخصوصا" بابا جون و دایی حون که رانندگی هم می کردن ، پس نزدیک یه پارک توقف کردیم

 زیر اندازمون رو پهن کردیم تا کمی استراحت کنیم

و البته بعد از مدتی

 

بهلههههههههههههه ، خیلی اون خواب بهمون چسبید

و باز به راهمون ادامه دادیم تا شب ساعت 11 که به شیراز و خونه دایی ممرضا اینا رسیدیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مهبا
7 شهریور 91 2:10
قربونت برم که انقدر ناز خوابیدیییییییی قربونت برم که همه خوابیدن تو داری تنهایی باخودت بازی میکنی عسلللللللللللل قربونت برم که دست تو غذای مامانت میکنیییییی کلا قربونت برم من نانازززززز


خاله مهبا جونم خدااااااااااااااااا نکنه

برسام گلی رو ببوس با اون صورت معصوم نازش
مامان مهرزاد جان
7 شهریور 91 12:17
الهی فدای خوابیدنت خاله خیلی ناز شدی مثل فرشته خوابیدی


ممنون مامان مهرزاد جون