آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

به خانه بر می گردیم

1392/1/25 8:51
نویسنده : مامان پگاه
2,003 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از ظهر روز 12 فروردین راهیه شیراز شدیم ، خداحافظی با اعضای خانواده کار خیلی سختیه ولی با وجود آرش دیگه نمی شه بیشتر از این ماند

شب به شیراز رسیدیم و رفتیم خونه عمو محمود ، فردا صبح سیزده بدر بود و ساعت 9:30 صبح ما از سیراز عازم اصفهان شدیم

جاده ها کمی شلوغ بود و تو مسیر مردم رو می دیدیم که سبزه رو ماشین برای سیزده به در اومده بودن بیرون ، به آباده شیراز که رسیدیم کنار یه پارک زیر انداز پهن کردیم و کمی نشستیم ، کمی تو چمن ها برای خودت بازی کردی و بعد از تعویض پوشکت به راه افتادیم

ساعت 4 بعد از ظهر به اصفهان رسیدیم ، پیدا کردن هتلی که پارکینگ داشته باشه و جا هم داشته باشه کمی سخت بود

خلاصه  ساعت 6 بعد از ظهر ما وارد هتل عالی قاپو شدیم ، متأسفانه پارکینگش یه خیابون پایین تر بود و من و تو  توی لابی تشستیم تا بابا جون بره وسایل مورد نیازمون رو از ماشین بیاره

هر بار چیزی از توی ماشین می خواستیم بابا باید کلی مسیر رو پیاده روی می کرد تا خودش رو به ماشین بسونه

کمی استراحت کردیم و با توجه به اینکه ناهار نخورده بودیم ساعت 8 بعد از ظهر رفتیم رستوران هتل شام خوردیم ، بماند که تو رستوران هتل چقدددددددددددر  اذیتمون کردی

بعد از شام زود خوابیدیم و فردا صبح قبل از خارج شدن از هتل چک اوت هم کردیم .

کمی تو پارک نزدیک سی و سه پل قدم زدیم ،باز هم خالی بودن زاینده رود  کلی ناراحتمون کرد

 

کلا"  نمیگذاشتی کسی بهت نزدیک بشه یا دست رو بگیره

 

به سمت میدون نقش جهان راه افتادیم ، نمی گذاشتی ما مغازه ها رو نگاه کنیم ،از صدای درشکه ها خوشت میومد و کلا" محو تماشای اسب ها شده بودی

بعد از خوردن بریونی و خرید گز به سمت تهران راه افتادیم، من اولین بار بود بریونی می خوردم ، دفعه های قبلی که اومده بودم اصفهان موقعیتی پیش نیومده بود که برم بریونی رو امتحان کنم ، فقط در موردش می تونم یه چیزی بگم :  بریونی فوق العاده بود

در مسیر خارج شدن از اصفهان یه ماشین قدیمی با پلاک خیلی قدیمی توجه مان رو به خودش جلب کرد

یه ماشین عروس هم دیدیم ، که با پر  تزیین  شده بود تعجب، بابا  امیر  می گفت ، کلی مرغ برای تزیین این ماشین عروس الان لختن  شدن نیشخند

 

 

خلاصه با تموم زیباییهاش از اصفهان خارج شدیم به سمت تهران راه افتادیم

یکساعت و نیمی از مسیر رو نرفته بودیم که بابا امیر بدون اینکه به من گفته باشه وارد فرعیه ابیانه شد ، همیشه دوست داشتم این روستای زیبا رو ببینم

منظره اطرافش که خیلی زیبا بود

یکساعت بعد به ابیانه رسیدیم ، معماری جالب و منحصر به فرد این روستا و آرامشی که داشت اولین چیزی بود که چشم هر مسافری رو مجذوب خودش  می کرد

قسمتی از ابیانه که آبشار و جنگل بود

 

قسمتی از شهر آتشکده بود

 

و قسمتی هم که بافت قدیمی بود

 

 

 

 و بافت جدید شهر که مدل معماری ا ش به سبک بافت قدیمی انجام شده بود و همین یکدستگی شهر رو زیبا می کرد

 

 

و توریستهایی که مجذوب زیبایی این شهر شده بودند

 

پوشش زنان ابیانه

 

و چیزهایی که برای تو جالب بود

 

هتل ابیانه ، هتلی  تمیز  با پرسنل بسیار بسیار موءدب

 

خلاصه سفر به ابیانه جزء  قسمتهای بسیار دوست داشتنی سفرمون شد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرین
27 فروردین 92 0:54
رسیدن بخیر عزیزدلم.انشاالله همیشه به سفر وگشت وگذار خوشگل پسرم.
ماشاالله چه آتیش پاره ای شده این شاهزاده آرش.کی میشه ببینمت بغلت کنم بچلونمت قندعسلم.؟پگاه جون خداروشکر سفر خوبی داشتین.ماهم قبل آرین عید رو رفتیم شیراز واصفهان خیلی خوش گذشت.ابیانه هم رفتم موافقم فوق العاده است.


آره والله جای خوبیه
مامان آرین
27 فروردین 92 0:58
راستی خودت هم خیلی ناز وجیگری ماشاالله.از عکس قبلیت هم فکر کنم لاغرتر شدی.درسته؟چیکار کردی بلا؟به ماهم بوگو خواهر؟


ای بابا ، فرزانه مگه این شکم لعنتی آب هم می شه