آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

بدون عنوان

1390/3/23 23:31
نویسنده : مامان پگاه
355 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 23 خرداد 1390

امروز سر کار یه روز پر از استرس و ناراحتی   داشتم ..  حسابی کلافه و عصبی برگشتم خونه ..  تصمیم گرفتم با فکر کردن به تو ناراحتی ها رو فراموش کنم ...  بابا قرار بود شب بره تهران مأموریت ..

تصمیم گرفتم تو خونه تنها نمونم و واسه اینکه خیال بابا هم راحت باشه شب رو برم خونه خاله سارا بخوابم ...

برای اینکه اعصابم آروم بشه قرار شد عصر برم دکتر صدای قلت رو بشنوم ...

بابا ساعت 5 از خونه راه افتاد ، آخه اول باید می رفت بلیطش رو تحویل می گرفت و بعد می رفت فرودگاه ...  منم طرفای 5:30 از خونه زدم بیرون و رفتم مطب دکترم ..  با اینکه مطب خیلی شلوغ نبود ولی از شدت استرسی که واسه شنیدن صدای قلبت داشتم هر دقیقه مثل یک ساعت می گذشت ....  فکر های بد یک لحظه آرومم نمی گذاشتن ....  چند بار تصمیم گرفتم برگردم خونه ... ولی شنیدن صدای قلب نی نی های دیگه بهم قوت قلب میداد ...

با شنیدن صدای منشی که داشت منو صدا می کرد احساس کردم زمین و زمان دور سرم می چرخه ..

رفتم داخل مطب ... خانم دکتر ازم خواست روی تخت دراز بکشم تا دستگاه اکو رو روشن کنه ....  وااااااااااااااای    داشتم دچار ایست قلبی می شدم ...

سر دستگاه رو با مایع لزجی چرب کرد و روی شکمم به دنبال صدا یی از تو می گشت ...احساس می کردم نفسام به شماره افتاده ...  گاهی برای اینکه بتونم نفس بکشم از تنفس عمیق شکمی کمک می گرفتم ....

30 ثانیه ای گذشت و خبری نشد ....  نزدیک بود اشکام سرازیر بشه ...  با صدایی پر از اضطراب که کمی گریه هم چاشنیش شده بود و حسابی می لرزید به خانم دکتر گفتم : پس چرا ....   هنوز  جمله ام تموم نشده بود که صدای بسیار ضعیفی توی اطاق پیچید ... این صدای قلب تو بود ؟ پس چرا این همه ضعیف بود ....؟

خانم دکتر چرا صداش اینقدر ضعیفه ؟

خانم دکتر گفت ضعیف نیست ... خیلی هم خوبه ... تو الان هفته 11 بارداری هستی و این صدا برای قلب جنین تو خیلی هم خوبه ...

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای   باز هم احساس می کنم دنیا دور سرم می چرخه ... همه جا تیره شده ...   هیچ صدایی رو نمی شنوم ....  خانم دکتر داره کلی باید و نباید برام ردیف می کنه ...  ولی من هیچی نمی شنوم ....  فقط صدای قلب تو رو می شنوم ... نمی خوام یه لحظه صداش از خاطرم بره ..................واااااااااااااااای  باید هر چه زودتر به بابا زنگ بزنم .... ولی اون الان تو پروازه ...  باید تا رسیدنش صبر کنم ... دارم از خوشحالی منفجر می شم ... 

این صدای قلب بچه منه ....  بچه من و امیر ..... یعنی یه روز تو هم به اندازه بابا برام عزیز و خواستنی می شی ؟

فقط فهمیدم خانم دکتر برام یه لیست دارو نوشته ...  فولیک اسید و کلسیم و پماد ....

هوراااااااااااااااااااااااااااا  برای شنبه برام وقت سونوی nt ، داده تا از سلامتت آگاه بشیم ..

مامان توروخدا خیلی مراقب خودت باش ... دختر و پسر بودنت هیچ فرقی نمی کنه ... فقط سالم بیااا  ..

مامان اطمینان داشته باش که جنسیت تو برای من و بابا اصلا" اهمیت نداره ... مهم ایه که سالم پا به دنیا بگذاری ..قوی باش .. چون دنیای ما با دنیای کوچولوی تو کلی تفاوت داره ... برای اینکه بتونی به دنیای ما آدم بزرگا پا بگذاری باید حسابی قوی و سالم باشی ....

نترس تو بیا منو بابا همه چیزهایی رو که روزی از پدر و مادرمون آموختیم رو به تو یاد خواهیم داد ..

راستی الان دیگه می دونم تو فقط یکی هستی نه چند تا ....  کوچولوی نازم از هیچی نترس من هر لحظه با توام ...

 

خدایا باز هم شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)