آرش کوچولوووی مامان و بابا

الان یک هفته است که آرش و مامان پگاه با هم تنهای  تنهان  . آخه بابا  امیر  هنوز از مأموریت برنگشته ، ولی ... توی این مدت مامان پگاه خیالش راحته که خونه اش دیگه یه مرد داره .. یه مرد که مراقب  مامانشه و جای خالی باباش رو تا حدودی براش پر می کنه ، آرش کوچولوی قصه ما دلش برای بابا امیرش خیلی تنگ شده      آخه آرش و بابا امیر با هم خیلی بازی می کنن وآرش کوچولو دوست داره بابا امیرش زودتر بر گرده تا باز هم با هم بازی کنن و کلی بهشون خوش بگذره...   آرش کوجولوی قصه ما مثل همیشه سر شب می خوابه        و صبح خیلی خیلی زود قبل از اینکه  مامانیش...

دیشب یادم رفت  دستگاه حشره کش را روشن کنم ... از شدت خارش دستهام نصفه شب از خواب بیدار شدم ..دیدم دستم بدجوری می خاره طوری که تماما" ورم کرده بود ... اول فکر کردم حساسیته  ولی بعد که اومدم  پتوت رو روت بندازم دیدم صورتت قرمزه ، فهمیدم که بله بوده ..       ...

باه بای گولم لوزت مبالک ... من و ماه مانی پیگا می خاسته بودیم بلای شوما جشن تفلد لوز باه باهی بیگیلیم وهلی شوما نهبودین .. ماه مانی میگه باه باهیت لفته دلیا مموولیت !! می دونی دلیا کوجاهه ؟ یه جایی که پل از آب های گونده گونده است ...یه جایی مثه تشت حهموم من  که خییلی آب داله .. باهبای مهلبونم دوست دالم ... لوزت مبالک .... میس یو ...کیس یو ..!!         ...

سلام ....  ببخشید هفته ها طول کشید تا مبین نت  اکانت وایمکسمون رو شارژ کنه ... خلاصه هر روز کار ما شده بود زنگ زدن و التماس کردن که تو رو خدا ما 2 هفته اس شارژ کردیم شما هم زحمت بکشین و اکانتمون رو شارژ کنین ولی ...   خلاصه با دو هفته تأخیر عکس های آرش کوچولو رو براتون می گذارم ...                                                                 &n...

 آرش  عزیزم در 5 ماهگی :   مامان جون قربونت  برم  خارش  لثه ات روز به روز داره بیشتر می شه ..بمیرم که نمی تونم کاری  برات بکنم   راستش نمی تونی  دکمه های گیتارت رو فشار بدی فقط  اونا رو لمس می کنی   ااگه  گفتین تو عکس بالا کدومش است جایزه می گیرین !!!     آرش در حال فکر کردن ..     آرش در حال  بازی  دالی  موشه   از زبون آرش : مامان سد بال گوفتم خوال دندونوون تموم  شده ...باز  یادل لفت ؟ حالا   مجبولم با اندوشتام دلشون بیالم .. &n...

عزیزم  یه مدتیه  سر  بابا امیر خیلی  شلوغه و همش مأموریته و ما نتونستیم  سر 5 ماه  ببریمت  برای  چکاب این  ماه با 10 روز تأخیر بردیمت  واسه  چکاب پیش  دکتر خودت ...آخه  این ماه واکسن نداری و       بعدیت رو باید در پایان این ماه ( یعنی 6 ماهگی ) بزنی خلاصه دکتر مشفق کامل معاینه ات کرد و مثل  همیشه اول از بابا خواست تا بگذارتت روی  ترازو .. همه چیز  عالی بود .... به دکترت گفتم که شروع کردم و دارم بهت غذای کمکی می دم ، موافق بود و ازم خواست تا به برنامه غذاییت سوپ و از ماه بعد هم تخم مرغ و آب میوه رو اضافه کنم   راستی وزنت در پا...

وااااااای  عزیزم .... چشم گذاشتیم رو هم و 4 ماه گذشت ......  بی صبرانه منتظر روزی هستم که بتونی چهار دست و پا راه بری ........... تصورش هم برام خیلی زیباست چه برسه به دیدنش .... عزیز مادر تو در 4 ماهگی می تونستی این کارها رو انجام بدی : 1- دیگه کاملا" گردنت سفت شده 2- نسبت به صداها عکس العمل نشون می دی 3- دیگه به تابلوی مورد علاقه ات توجهی نشون نمیدی 4- عاشق تلویزیونی مخصوصا" کارتونی که mbc3  پخش می کنه : jungle junction   5- یاد گرفتی انگشتای دستت رو تو هم گره بزنی و مدتها بهشون نگاه کنی و باهاشون حرف بزنی 6- همچنان به آویز تختت خیلی توجه می کنی و وقتی میگذاریمت توی تختت با شدت به کف تخت لگد می زن...

امروز صبح با  بابا امیر رفتیم تا واکسن 4 ماهگیت رو بزنیم ... صبح 6:30 بیدار شدیم ...تمیزت کردم ...  بهت شیر دادم و قطره استامینوفنت رو دادم تا موقع واکسن روت اثر کنه و خیلی اذیت نشی بهداشت کمی شلوغ بود ....  قبلش برای مامان ها مشاور پزشکی گذاشته بودن ..  تا نوبتم شد کلی طول کشید .. مسئول بهداشت ازمون خواست بخوابونیمت رو ترازو تا وزنت کنن : وزن و قد تو در پایان 4 ماهگی : وزن : 7980  گرم ( با لباس ) قد : 65 سانت دور سر :         خلاصه همه چی عالی بود ...  بعد هو واکسنت رو زدیم ...... اول قطره فلج اطفالت رو خوردی و بعد هم یه واکسن تو ران پای چپت زد .. ...

4 ماه و 2 روز     4 ماه و 3 روزگی     4 ماه و 10 روزگی :     4 ماه و 13 روزگی :   4 ماه و20 روزگی :     4 ماه و 21 روزگی :   4 ماه و 24 روزگی :   4ماه و25 روزگی :   4 ماه و 26 روزگی :     ...