یک جمعه خوب در پارک
چند روزی بود که هوای تهران خیلی خیلی کثیف بود و آرش کوچولو نمی تونست پاش رو از خونه بیرون بذاره
تا اینکه دیشب کلی بارون زد و هوا تمیز تمیز شد
از اونجایی که امروز یه روز جمعه آفتابی و تمیز بود ، مامان پگاه و بابا امیر تصمیم گرفتن پسری رو برای گردش و تفریح به پارک ببرن
پسرم کلی تاب بازی کرد
بابایی هل می داد و مامانی هم براش می خوند " تاب تاب عباسی خدا آرش رو نندازی "
کلی هم سرسره بازی کرد ولی از اونجایی که بابا از بالا پسری رو می نداخت و مامان پایین می گرفتش ، امکان عکس گرفتن وجود نداشت
بعد با پسری رفتیم و کمی تو محوطه پارک چرخیدیم
بیشترین چیزی که در پارک براش جذابیت داشت تیر چراغ برق و پرچم بود ، به محض دیدن لامپ و پرچم انقدر به طرفشون اشاره می کرد و داد می زد خوشحالی می کرد که بتونه توجه مارو هم به اونها جلب کنه
و بابا جون و مامان جونش عکس گرفت
بعد بابا جون آرش ک.چولو رو گذاشت رو چمن ها تا کمی برای خودش چهاردست و پا بره و بازی کنه
از اونجایی که پسری کلی بازی کرده بود ، گشنه اش شده بود و بهترین زمان برای اینکه مامان پگاه ظرف سوپ پسری رو دربیاره و بهش سوپ خوشمزه بده بخوره
بعد پسری که شکمش پر شده بود خوابش گرفت
من و بابا هم تصمیم گرفتیم تا گل پسر شروع به اعتراض نکرده برگردیم خونه