آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

یک هفته خیلی خیلی بد

1392/2/8 2:03
نویسنده : مامان پگاه
704 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه هفته پیش بعد از برگشت از خانه کودک و قرار مامانهای نی نی سایتی ، انقدر  خسته بودی که 2 ساعتی خوابیدی ، طرفای  ساعت 7 بعد از ظهر به زور بیدارت کردم تا شب خوابت ببره

شب نزدیکای 12:30 بود که از شدت خواب داشتی  تلو تلو می خوردی  ولی حاضر نبودی بخوابی ، یهو  بهونه شیر گرفتی

دنبالم  اومدی تو آشپزخونه تا ببینی  برات شیر درست می کنم یا نه؟

مشغول  شیر درست کردن بودم که بهونه قوطی شیرت رو گرفتی ، اومدم سرت رو گرم کنم که یادت بره دیدم نه  ، نمی شه حواست  رو پرت کرد

قوطی  رو از دستم گرفتی و دویدی  به سمت پذیرایی ، از ترس اینکه دنبالت نکنم و قوطی شیر ور ازت نگیرم به سرعت باد می دویدی

یهو پات پشت بالشت گرفت و صدای گریه ات بلند شد ، شیشه  شیر رو گذاشتم رو کابینت و بطرفت دویدم ، تا بغلت کردم دیدددم وااااااااااااااااااای  دهنت پر از خونهههههههههه

با  سرعت به دندونات نگاه کردم ، به نظر نمیومد شکسته باشن

بغلت کردم و به طرف اتاق دویدم تا بابا رو بیدار کنم تا کمکم کنه ، لباس هر دومون خونی شده بود ، صورتت پر از خون بود

بابا بیچاره هول کرده بود و هر چی می گشت چیزهایی که جلوی چشمش بود رو نمی دید

بهت آب خنک دادیم ، بعد از مدتی خونریزیش کمتر شد ، ولی اجازه نمی دادی لثه ات رو چک کنیم

خلاصه اونشب  رو با هق هق  گریه خوابیدی و منم تا صبح نگات می کردم و خداخدا می کردم دندونت آسیبی ندیده باشه

فردا بعد از ظهر با بابا امیر بردیمت دندونپزشکی ، مطبش مثل خانه کودک بود و توش کلی اسباب بازی داشت ، تا وارد مطب دکتر شدیم دو تا خانم منشی اومدن استقبالت

به راحتی از بغل بابا رفتی بغل اونا ، بعد هم رفتی با اسباب بازیها  بازی کردی

نوبتمون که شد ، رفتیم داخل اتاق دکتر ، خیلی خوش برخورد و مهربون بودن ، روی تخت خوابیدی و توجه ات به چراغی که بالای سرت روشن شده  بود جلب شده بود ، برای تو که عاشق لامپ بودی دیدن لامپی  به این پر نوررررری  خیلی جالب بود

 

کمی برای معاینه اذیتمون کردی ، ولی دکتر زود معاینه ات کرد و گفت خدا رو شکر دندونات آسیبی ندیده

قرار  شد به توصیه آقای دکتر گاهی اوقات برای آشنایی با مطب دندونپزشکت گاهی ببریمت اونجا با اسباب بازیها بازی کنی تا بعد 3 سالگی که قراره برای معاینه دوره ای ببریمت اونجا از محیط مطب نترسی و بهش آشنا باشی

 

شکر خدا بعد گذشت یک هفته پارگی لثه ات داشت کم کم خوب می شد که پنجشنبه بعد از ظهر در حالی که بابا جون تازه از سرکار برگشته بود و داشت لباس عوض می کرد تا بیاد پای میز ناهار و تو هم داشتی تو اتاق بازی می کردی که یهو بد جوری خوردی به تخت

اول فکر کردم سرت خورده به تخت  ، به طرفت که اومدم متوجه شدم از شدت درد نمی تونی نفس بکشی ، تو بغل گرفتمت بعد یه جیغ بلند زدی و نفست در اومد

زیر چشمت یهو کبود شد و وررررررررررم کرد

برات یخ گذاشتیم ، نمی ذاشتی یخ رو زیر چشمت نگه داریم ، خوب می دونم درد داشتی

بابا یه تیکه گوشت آورد و با چسب زخم بستیم زیر چشمت تا کبودیش رو بگیره

برای اینکه بهش دست نزنی نشوندیمت پای تلویزیون و با آهنگ و دست زدن مشغولت کردیم

دو سه روزی  از این اتفاق بد می گذره ولی هنوز زیر چشمت کبوده

 هر بار که نگات می کنم دلم برات ریش می شه ولی از طرفی خدا رو هزار بار شکر می کنم که حافظت بوده و خودش نگهدارته

مامان جون این روزها خیلی شیطون تر و کنجکاوتر شدی و این منو می ترسونه

امیدوارم خدای مهربون همیشه مواظب همه بچه ها باشه و خودش نگهدارشون باشه

قرار شد فردا با بابا جون ببریمت  چشم پزشکی تا مطمئن بشیم برای چشمت اتفاقی نیافتاده

 

ایشالله همینطور باشه

مامن تو رو خدا کمی مواظب باش

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
8 اردیبهشت 92 4:50
الهييييييييييييييييي من بميرم نبينم پسري اينجوري شده........آخه چرا آرش جون...خيلي غصه خوردم ديدم چشمت اينجوري شده....
مامانش يه صدقه براش بده اسپندم دود كن....خدا رحم كرده داخل چشمش نخورده....
مواظب خودتون باشيد...خوب شد عكساشو بذار پگاه جون..


چشم ، ممنون از لطفتوووووون
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
8 اردیبهشت 92 4:50
آپـــــــــــــــــــــــم


خاله فازی(مامان حسنا)
9 اردیبهشت 92 1:05
وای عزیزم آرش جون ...مامانی خیلی مواظبش باش ....پسرمون شیطونک خب

خدا حافظش باشه


ممنون
فرزانه
9 اردیبهشت 92 9:53
وااااااااااااای خدای منخودت رحم کن .خودت حافظ این کوچولوها باش.الهی بمیرم آرش خوشگلم .واقعا یه لحظه زبونم بند اومد این پست رو خوندم وعکس آرش جونم رو دیدم خیلیی ناراحت شدمپگاه حون فدات بشم عزیزم چه هفته ای داشتی .کاملا میفهممت.تا این جوجه ها بزرگ شن ما رو کوشته کردن رفته.بازم خدا روشکر بخیر گذشته .


واقعا" فرزانه جون ، خدا خودش محافظشون باشه ایشالله
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
10 اردیبهشت 92 4:38
خداوند لبخند زد و از لبخند او زن آفریده شد
لبخند زیباى خداوند
روزت مبارک!
(براي پگاه عزيز)


یه دنیا ازتون ممنونم ، روز شما هم مبارک
علامه کوچولو
10 اردیبهشت 92 14:59
جبرئیل آمده بود ..
علی و جمله ملائک بودند ..
و محمد، عرق وحی به پیشانی داشت ..
و خدا داشت ترنم می‌کرد !!
در میان سخنانش، غزلی نغز سرود ...
نام آن شعر نکو ، "حضرت زهرا" بود!
********************
سلام بانو! عيدت و روزت مبارك


روز مادر بر شما هم مبااارک
مامان سونیا
10 اردیبهشت 92 18:09
زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه "مادر" است

زیباترین خطاب "مادر جان" است

"مادر" واژه ایست سرشار از امید و عشق

واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید

روزت مبارک مادر . . .

روزمادر بر شما هم مبارک



مرجان مامان آران
10 اردیبهشت 92 21:24
خداوند از عشقش در قلب
از مهرش در چشم و از لطفش در روح زن دمديد
تا دنيا رو از عشق و مهر و لطافت پر كند
زيبا ترين مخلوق خدا روزت مبارك


روز مادر بر شما هم مبارک عزیزم
فرزانه
11 اردیبهشت 92 20:46
سلام پگاه جون.بیا از حال آرش عزیزم بگو؟کبودی زیرچشمش بهتر شده؟؟
اومدم خبری از حال گل پسر بگیرم؟
در ضمن میخوام روزت روهم بهت تبریک بگم مامان جوووونی.


سلام فرزانه جون ، یه دنیا ممنون ، آره آرش خیلی بهتر شده ، آرین من خوبه ؟

منم روزت رو تبریک می گم دوست مهربووونم
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
15 اردیبهشت 92 3:42
سلام عزيزم.آپم با كلي مطلب طنز..... زود زود بيا.....منتظر نظراتت هستيم
سمین
18 اردیبهشت 92 13:21
الهی خاله فدااااااااااااات عشقم شیطون کوچولو


ممنون خاله جون
قالبهای کودکانه کودک من برای کودک شمــــــا
21 اردیبهشت 92 7:07
دختر منم دقیقا همینجوری شد زیر چشمش تازه بد تر از این بود................... حدود 2 هفته طول کشید تا کاملا محو شد جاش........به خودت سخت نگیر خدا خودش مواظب کوشولوهامون باشه اگه کارای مادام رو ببینید بی شک ظرافت و زیبایی رو توی همه کارها حس میکنید.. شما میتونید الان قالبهای کار شده ای برای بیشتر از 30 کوچولوی دیگه که ساختم رو ببینید و به این فکر بیفتید که میتونید با عکسهای کوچولوتون چه کلبه قشنگی داشته باشین.... کار با عشق بر دل هر کسی میشینه.... عشق کوچولوی شما هم دعوته