آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

شیراز - روز دوم سفر

1391/5/31 0:53
نویسنده : مامان پگاه
253 بازدید
اشتراک گذاری

من متوجه شدم که صبج زود بیدار شدنت رو کی رفته ..

واااااااااای  خدای من !!!!!!

دایی از ساعت 6 بیدار بود و بالای سر مون می رفت و میومد تا ببینه تو کی بیدار میشی تا باهات بازی کنه ..

شب قبل خیلی دیر خولبیده بودی واسه همین صبح نزدیکای 7:15 بیدارشدی ..

تا چشمت رو باز کردی دایی بغلت کرد و بردت ..

باهات کلی بازی کرد ، برات MP3  گذاشت و تو بی جنبه هم آنچنان استقبال کردی که دیگه نمی ذاشتی از گوشت درش بیاریم

 

زن دایی و مریم اصرار کردن که ببرنت حموم و بالاخره موفق شدن ...

 

صبح نتونستیم از خونه بیرون بریم ، آخه بابا امیر فراموش کرده بود با خودش کفش بیاره و فقط با خودش دمپایی تابستونی تو راهی اش رو آورده بود ، پس من و تو مجبور شدیم بمونیم خونه تا دایی و بابا امیر برن بازار تا بابا برای خودش یه کفش بخره تا بتونیم بریم بیرون

امان از دست بابای فراموشکااااااااااار

 

بعد از ظهر رفتیم صدرا خونه عمو محمود اینا ، کلی با آریا بازی کردی و از اونجایی که کلی طول کشید برسیم خونه شون ... خسته شدی و بعد یک ساعت بازی با آریا جونی ، شروع به گریه کردی ...از اون مدلیا که هی می خوابیدی و هی از خواب می پریدی و گریه می کردی

من و بابا هم مجبور شدیم برگردیم خونه دایی اینا شاید که تو بتونی بخوابی ... تا رسیدیم خونه دایی ساعت 12 شب بود و تو که تموم راه رو خوابیده بودی تا رسیدیم خونه دایی اینا بیدار شدی و شروع کردی به بازی کردن با دایی اینا

راستی دایی پیمان اینا که شنیدن ما اومدیم شیراز ، تصمیم گرفتن اونا هم بیان شیراز تا همدیگه رو اونجا ببینیم ..

ساعت هشت ، بعد از کلاس زبان روژینا جون راه افتادن و ساعت یک شب رسیدن ..

وااااااااااااااااااای  که دلم کلی برای روژینا تنگ شده بود ... تو هم با دیدن روژینا کلی براش دست و پا زدی و خوشحالی کردی و باهاش بازی کردی

شب ساعت 2 خوابیدیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)