شیراز - روز دوم سفر
من متوجه شدم که صبج زود بیدار شدنت رو کی رفته ..
واااااااااای خدای من !!!!!!
دایی از ساعت 6 بیدار بود و بالای سر مون می رفت و میومد تا ببینه تو کی بیدار میشی تا باهات بازی کنه ..
شب قبل خیلی دیر خولبیده بودی واسه همین صبح نزدیکای 7:15 بیدارشدی ..
تا چشمت رو باز کردی دایی بغلت کرد و بردت ..
باهات کلی بازی کرد ، برات MP3 گذاشت و تو بی جنبه هم آنچنان استقبال کردی که دیگه نمی ذاشتی از گوشت درش بیاریم
زن دایی و مریم اصرار کردن که ببرنت حموم و بالاخره موفق شدن ...
صبح نتونستیم از خونه بیرون بریم ، آخه بابا امیر فراموش کرده بود با خودش کفش بیاره و فقط با خودش دمپایی تابستونی تو راهی اش رو آورده بود ، پس من و تو مجبور شدیم بمونیم خونه تا دایی و بابا امیر برن بازار تا بابا برای خودش یه کفش بخره تا بتونیم بریم بیرون
امان از دست بابای فراموشکااااااااااار
بعد از ظهر رفتیم صدرا خونه عمو محمود اینا ، کلی با آریا بازی کردی و از اونجایی که کلی طول کشید برسیم خونه شون ... خسته شدی و بعد یک ساعت بازی با آریا جونی ، شروع به گریه کردی ...از اون مدلیا که هی می خوابیدی و هی از خواب می پریدی و گریه می کردی
من و بابا هم مجبور شدیم برگردیم خونه دایی اینا شاید که تو بتونی بخوابی ... تا رسیدیم خونه دایی ساعت 12 شب بود و تو که تموم راه رو خوابیده بودی تا رسیدیم خونه دایی اینا بیدار شدی و شروع کردی به بازی کردن با دایی اینا
راستی دایی پیمان اینا که شنیدن ما اومدیم شیراز ، تصمیم گرفتن اونا هم بیان شیراز تا همدیگه رو اونجا ببینیم ..
ساعت هشت ، بعد از کلاس زبان روژینا جون راه افتادن و ساعت یک شب رسیدن ..
وااااااااااااااااااای که دلم کلی برای روژینا تنگ شده بود ... تو هم با دیدن روژینا کلی براش دست و پا زدی و خوشحالی کردی و باهاش بازی کردی
شب ساعت 2 خوابیدیم