در راه برگشت به شیراز - روز نهم سفر
قرار بود صبح زود از خواب بیدار شیم و راه بیافتیم ..
ولی دیروز انقدر همه به تفریح گذشته بود که کسی نای بیدار شدن نداشت ..
من جمله تو و بابا امیر که توپ هم نمی تونست بیدارتون کنه ..
بالاخره نزدیکای 10 از خونه راه افتادیم ، قبل از راه افتادن روژینا با گلهای آفتاب گردون توی حیاط چند تا عکس یادگاری گرفت
قرار شد یه سر بریم تا سامان شهرکرد اونجا رو هم ببینیم و بعد برگردیم شیراز ، مسیرمون 3 ساعتی منحرف می شد و طولانی تر ، ولی شنیده بودیم دیدن شهر سامان ارزشش رو داره
شما هنوز خسته بودی و در حال مطالعه خوابت می برد ، هر چی می گفتم مامان پاشو تا امتحان ارشد پیزی نمونده و باید این کتاب آشنایی با حیواناتت رو تموم کنی گوشت بدهکار نبود ..
سامان واقعا" زیبا بود ،سبز و خرم
با یه عالمه ویلاهای زیبا روی کوههای سر سبز رو به رودخونه
پل زمان خان خیلی زیبا بود
اونجا کلی تو رودخونه عکس گرفتیم
و اینجا بابا پاهاتو گذاشت توی رودخونه ، که چون آبش خیلی سرد بود تو بدت اومد و اعتراض کردی
به جاش من کمی با آب رودخونه صورتت رو شستم تا خنک بشی
و اینم یه عکس با خاله ها و روژینا
اینجا هم من عکس گرفتم
و اینم عکس روژینا خوشگه
و شیطنت های روژینا
کلی خرید هم کردیم
قبل از اینکه به سمت شیراز راه بیافتیم تصمیم گرفتیم ناهار رو در شهرکرد بخوریم ، از اونجایی که آخرین روز ماه رمضان بود پیدا کردن یه رستوران خیلی سخت بود ، بالاخره رستوران آفتاب رو پیدا کردیم و رفتیم برای خوردن ناهار ، که البته شما حسابی اونجا آتیش سوزوندی و شیطونی کردی
طوری که تماما" دست مبارکتون تو غذای من بود و میز رو کرده بودی پر از برنج ..
بعد از ناهار یه چند ساعتی رانندگی کردیم و همگی دیدیم با ناهاری که ما خوردیم داریم از خواب می میریم ، مخصوصا" بابا جون و دایی حون که رانندگی هم می کردن ، پس نزدیک یه پارک توقف کردیم
زیر اندازمون رو پهن کردیم تا کمی استراحت کنیم
و البته بعد از مدتی
بهلههههههههههههه ، خیلی اون خواب بهمون چسبید
و باز به راهمون ادامه دادیم تا شب ساعت 11 که به شیراز و خونه دایی ممرضا اینا رسیدیم