آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

بوشهر

یه هفته ای بوشهر بودیم ، خیلی خوش گذشت به محض ورود به خونه آقاجون ، با شیطنت خاصی همه جا رو ورانداز کردی ، از این اتاق به اون اتاق سرک می کشیدی و کسی هم جلودارت نبود وای که از دیدن مامان جون و آقا جون چقدر خوشحال شدم ، روژینا جون هم اونجا بود ، بعد هم دایی پیمان و زن دایی جون اومدن ، کلی گفتیم و خندیدیم یکسالی می شد که ندیده بودمشون روزهای خوبی بود و حیف که زود گذشت حسابی با مهدی و روژینا و مبینا بازی کردی تا سفره پهن می کردیم به سمت سفره حمله می کردی ، برات جالب بود ، آخه تا حالا ندیده بودی تو خونه سفره پهن کنیم شب ها برای اینکه گرمت نشه ، آقا جون و دایی جون برات کولر می زدن شب هایی که خونه دایی پیمان بودیم ، تا دیر وقت سوار...
22 فروردين 1392

در عزای بوشهر

متأسفانه خبر زلزله 6.3 ریشتری شهرستان کاکی شوک بزرگی بود ، تا ساعت ها فکر می کردم که بقط 3 نفر در زلزله کشته شدن وقتی قبل از بازی استقلال و الهلال ، آقای خیابانی با صدای بغض آلودش داشت خبر زلزله بوشهر رو اعلام می کرد ، متوجه شدم 37 نفر از هم استانی هامون تو زلزله دیروز جان خودشون رو از دست دادن بی اختیار گریه ام گرفت ، انگار دیروز بود که بم لرزید ، لرزید و کلی بچه شاهد مرگ پدر و مادرشون در زیر آوار بودن انگار دیروز بود که آذربایجان لرزید ، لرزید و بچه ها بی خانمان شدند ، غم رفتن پدر و مادر از سویی و نداشتن سر پناهی گرم در سرمای زمستان از سویی دیگر و اینبار بوشهر ، شهر من لرزید ، لرزید و دلمان را لرزاند می دانم که صدای شروه ...
22 فروردين 1392

نوروز 1392 - تهران به بوشهر

سوم فروردین راهی بوشهر شدیم ، ساعت 7صبح  از خونه راه افتادیم ، جالب بود که شما هم از ساعت 6 با ما بیدار شده بودی تا سوار ماشین شدیم کلی خوشحال شدی ، پیش خودت گفتی : چه خوبه آدم صبح کله سحر بره  ددر سر  راهمون ماهی گلی عیدمون رو داخل حوض آبنمای بیمارستان آتیه کنار بقه ماهی گلی ها به آب انداختیم و خودمون راهی سفر شدیم دلهره داشتم ، از اینکه مسیر طولانی بود کمی می ترسیدم  که تو خسته بشی و بی طاقت از تهران تا اصفهان چند باری تو استراحتگاه های کنار بزرگراه کنار زدیم تا کمی راه بری و خستگی ات در بره سخت ترین کار ، عوض کردن پوشکت بود ، اونم توی ماشین ، تو یه ذره جا تا پوشکت رو باز می کردم می خواستی پاشی بشینی &...
19 فروردين 1392

آتلیه عکاسی

روز اول فروردین نوبت عکاسی داشتی ، زیاد عکس نگرفتیم ، آخه بار قبلی که هفت تا عکس گرفتیم خیلی اذیت شدی اینبار یه عکس خانوادگی با سفره هفت سین گرفتیم و یه عکس تکی از گل پسر ...
19 فروردين 1392

تحویل سال 1392

امسال تحویل سال ساعت 14:31 دقیقه روز چهارشنبه بود ، با  بابا امیر قرار گذاشته بودیم بعد از شش سال امسال سال تحویل رو خونه خودمون بمونیم و بعد هر جا خواستیم بریم .. از دو هفته پیش سبزه عید گذاشته بودم ، امسال لوبیا چشم بلبلی سبز کردم البته سبز کردن لوبیا چشم بلبلی هم حکایت داره ، یه جمعه که خاله صبا ناهار خونمون بود قرار شد برای ناهار لوبیا پلو با ماهیدرست کنم ، وقتی به کابینت حبوبات که سر زدم دیدم بهههههههههله ، کل لوبیا هام پشه زده کلی عصبانی شدم و به جون بابا امیر غر  زدم که چرا مارک گلستان بر نداشتی ، واسه همینه که حشره زده بابا هم لوبیا ها رو شست و برد تو تراس رو سینی پهن کرد تا خشک بشه بعد دو سه روز متوجه شدم که لوبی...
17 فروردين 1392

خونه تکونی با حضور یه پسر شیطون بلا

امسال سال کبیسه بود ، پس یه جای اول فروردین ، سی ام اسفند سال تحویل می شد   از ده روز پیش مشغول خونه تکونی بودم ، من کابینت ها رو می ریختم بیرون که تمیز کنم و تو وسط دست و پای من لول می خوردی و دنبال خراب کاری بودی می خواستم یخچال رو تمیز کنم ، تا در یخچال باز می شد ، از هر جای خونه که بودی دوو دوو  می اومدی مثل کلاغ یه چیزی از داخل یخچال بر می داشتی و واسه اینکه نگیرمت پا به فرار می ذاشتی ، به خودت پشت پا می زدی و می خوردی زمین و گند می زدی به تموم خونه   تا شیشه پاک کن رو دستم می دیدی ، جیغ می کشیدی که اینو بده به من ، منم پمپیش رو می بستم و می دادم دستت ، ورش می داشتی می بردی برای بازی و پگاه می موند و حوضه اش ......
17 فروردين 1392

اندر احوالات قبل از سال نو

امسال تصمیم گرفتیم بر عکس هر سال که سال تحویل رو بوشهر بودیم ، سال تحویل رو خونه خودمون بمانیم و چند روز بعد ازسال تحویل راهی بوشهر بشیم .. پس برای خرید لباس عید آرش کوچولو با بابا امیر راهی پاساژ شدیم .. کلی اذیتمون کردی و نمی گذاشتی داخل مغازه ها بریم و می گفتی تو پاساژ بگردیم بالاخره هر جور شده با اینکه باهامون همکاری نمی کردی ولی موفق شدیم خرید عیدت رو انجام بدیم بعد از خرید عید نوبت به آرایشگاه بود ، کلی موهات بلند شده بود و گاهی مجبور بودم بخاطر اینکه بتونی جلوت رو ببینی با کلیپس اونارو بالا نگه دارم ، خلاصه تصمیم گرفتیم برای عید یه سر و سامونی به زلف های پریشونت بدیم از ده روز قبل برات وقت آرایشگاه گرفته بودیم ، پس با بابا...
16 فروردين 1392