خونه تکونی با حضور یه پسر شیطون بلا
امسال سال کبیسه بود ، پس یه جای اول فروردین ، سی ام اسفند سال تحویل می شد
از ده روز پیش مشغول خونه تکونی بودم ، من کابینت ها رو می ریختم بیرون که تمیز کنم و تو وسط دست و پای من لول می خوردی و دنبال خراب کاری بودی
می خواستم یخچال رو تمیز کنم ، تا در یخچال باز می شد ، از هر جای خونه که بودی دوو دوو می اومدی مثل کلاغ یه چیزی از داخل یخچال بر می داشتی و واسه اینکه نگیرمت پا به فرار می ذاشتی ، به خودت پشت پا می زدی و می خوردی زمین و گند می زدی به تموم خونه
تا شیشه پاک کن رو دستم می دیدی ، جیغ می کشیدی که اینو بده به من ، منم پمپیش رو می بستم و می دادم دستت ، ورش می داشتی می بردی برای بازی و پگاه می موند و حوضه اش ...
می رفتم حمام رو بشورم ، تا می دیدی چراغ حمام روشنه زود می دوییدی می یومدی در حموم رو محکم هل می دادی تا باز بشه ، پا دری داخل حمام رو که گذاشتیم موقع اومدن از حموم سر نخوریم رو بر می داشتی و می آوردی تو پذیرایی تا با انگشت با حباب های داخلش بازی کنی
خدا می دونه با دیدن این صحنه چقدر حرصم در میومد ، چون باید می بردمت حموم و سر تا پات رو می شستم
ویترین رو خالی کردم ، تا در ویترین رو باز می کردم خودتو می رسوندی تا از لای در و دست من دستت رو ببری داخل و یه چیزی بر داری ، نمی دونستم حواسم به در ویترین باشه که نشکنه ، به جام هایی که داشتم در می آوردم تا تمیزشون کنم ، یا به چیزهایی که داخل ویترین بود و تو می خواستی خودتو به زور بهشون برسونی
جرأت نکردم برم تراس رو بشورم و تمیز کنم ، گفتم من و خودت رو خیس آب می کنی ، واسه همین از بابا امیر خواستم این کار رو برام انجام بده،که البته انجام نشد
خلاصه امسال با وجود تو ، خونه تکونی برام خیلی سخت بود ولی شیرین و پر خاطره
شکوندن تخم مرغ کف آشپزخونه ، شکوندن در کابینت و پاره کردن توری در تراس ، اولش کلی عصبانی ام کرد ولی الان که بهشون فکر می کنم به یه خاطره زیبا تبدیل شده است