آرش پارک دوست داره
یکشنبه 22 بهمن تعطیل رسمی بود و بابا جون خونه بود ، روزهایی که بابا جون خونه اس روزهای خیلی خوبیه
بعد از ظهر از پشت پنجره نگاه کردیم و دیدیم هوا بسیار عالی و تمیزه
بابا امیر و مامان پگاه تصمیم گرفتن گل پسر رو برای تفریح به پارک نزدیک خونه مون ببریم
پس توپ آرش کوچولو رو برداشتیم و زدیم بیرون
تا یه پارک رسدیم و آرش بچه هایی رو که داشتن فوتبال بازی می کردن رو دید از خوشحالی نمی دونست چکار کنه
کلی می خندید و از دیدن بچه ها خوشحالی می کرد
متأسفانه تاب رو برداشته بودن و تنها چیزی که می تونست باهاش بازی کنه ، سرسره بود
کلی خوشت اومده بود
انقدر محو تماشای بچه ها بودی که می گفتی بایستیم و اونها رو نگاه کنیم و بخندیم ، انگار فوتبال بازی کردن اونها برای تو مثل یه فیلم کمدی بود
بالاخره راضی شدی که برگردیم ، آخه هوا یهویی خیلی سرد شد و ترسیدم سرما بخوری
تو راه برگشت هم مثل همیشه خوابت برد