بوشهر
یه هفته ای بوشهر بودیم ، خیلی خوش گذشت
به محض ورود به خونه آقاجون ، با شیطنت خاصی همه جا رو ورانداز کردی ، از این اتاق به اون اتاق سرک می کشیدی و کسی هم جلودارت نبود
وای که از دیدن مامان جون و آقا جون چقدر خوشحال شدم ، روژینا جون هم اونجا بود ، بعد هم دایی پیمان و زن دایی جون اومدن ، کلی گفتیم و خندیدیم
یکسالی می شد که ندیده بودمشون
روزهای خوبی بود و حیف که زود گذشت
حسابی با مهدی و روژینا و مبینا بازی کردی
تا سفره پهن می کردیم به سمت سفره حمله می کردی ، برات جالب بود ، آخه تا حالا ندیده بودی تو خونه سفره پهن کنیم
شب ها برای اینکه گرمت نشه ، آقا جون و دایی جون برات کولر می زدن
شب هایی که خونه دایی پیمان بودیم ، تا دیر وقت سوار ماشین شارژی روژینا جون می شدی و پایین بیا نبودی ، روژینا جون هم تو تموم خونه می گردوندت
روزی سه دست اباس کثیف می کردی و منم همش مشغول شستن لباسای تو بودم
یه شب رفتیم خونه عمو بهنام و خاله مریم که دخمل نازشون آدرینا جون تازه سه ماه بود به دنیا اومده بود ، انقدر اذیت کردی ، انقدر دودووک کردی که نیم ساعت ننشسته پاشودیم و برگشتیم خونه ..
انقدر مهمون نوروزی اومده بود و کنار دریا شلوغ بود که دو سه باری به نیت اینکه کنار دریا قدم بزنیم رفتیم و جای پارک گیرمون نیومد پارک کنیم
تا ازت غافل می شدیم داشتی شیر آب سرد کن آقاجون اینا رو باز می کردی
حیاط آقاجون اینا کلی بزرگه و یه عالمه درخت و گل داره ، بعد از ظهر ها کفشت رو پات می کردم و با هم می رفتیم تو حیاط ، از دیدن این همه گل و درخت جیغ می کشیدی و خوشحالی می کردی
آرش و روژینا در حال بازی
آرش آماده بیرون رفتن
آرش تو بغل مامان جون
مثل هر سال از جوجه کباب های خوشمزه دایی پیمان هم خوردیم
سفر امسالمون به بوشهر یکی از بهترین سفرهای زندگیم بود ، با اینکه خیلی شیطونی می کردی ولی خیلی خیلی خوش گذشت