یک هفته خیلی خیلی بد
چهارشنبه هفته پیش بعد از برگشت از خانه کودک و قرار مامانهای نی نی سایتی ، انقدر خسته بودی که 2 ساعتی خوابیدی ، طرفای ساعت 7 بعد از ظهر به زور بیدارت کردم تا شب خوابت ببره شب نزدیکای 12:30 بود که از شدت خواب داشتی تلو تلو می خوردی ولی حاضر نبودی بخوابی ، یهو بهونه شیر گرفتی دنبالم اومدی تو آشپزخونه تا ببینی برات شیر درست می کنم یا نه؟ مشغول شیر درست کردن بودم که بهونه قوطی شیرت رو گرفتی ، اومدم سرت رو گرم کنم که یادت بره دیدم نه ، نمی شه حواست رو پرت کرد قوطی رو از دستم گرفتی و دویدی به سمت پذیرایی ، از ترس اینکه دنبالت نکنم و قوطی شیر ور ازت نگیرم به سرعت باد می ...