آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

یک جمعه خوب در پارک

چند روزی بود که هوای تهران خیلی خیلی کثیف بود و آرش کوچولو نمی تونست پاش رو از خونه بیرون بذاره تا اینکه دیشب کلی بارون زد و هوا تمیز تمیز شد از اونجایی که امروز یه روز جمعه آفتابی و تمیز بود ، مامان پگاه و بابا امیر تصمیم گرفتن پسری رو برای گردش و تفریح به پارک ببرن پسرم کلی تاب بازی کرد   بابایی  هل می داد و مامانی هم براش می خوند " تاب تاب عباسی    خدا آرش رو نندازی "   کلی هم سرسره بازی کرد ولی از اونجایی که بابا از بالا پسری رو می نداخت و مامان پایین می گرفتش ، امکان عکس گرفتن وجود نداشت   بعد با پسری رفتیم و کمی تو محوطه پارک چرخیدیم بیشترین چیزی که در پارک براش جذابیت ...
18 آذر 1391

پسر یازده ماهه من

گاهی روزها مثل یه پسر خوووب برای خودت میشینی و تلویزیون نگاه می کنی اونقدر  بچه خوبی میشی که آدم دلش می خواد بگیره و کلی ماچت کنه   گاهی وقتها هم شیطون بلا گرفته کمی گولت می زنه و میگه چرا رو مبل می شینی تلویزیون نگاه می کنی ؟  برووووووووو  جلوتررررررررر  ببینین قشنگ تره تو هم زود گول شیطون بلا رو می خوری و میری جلوترررر و البته گاهی هم دیگه خیللللللللی  نزدیک که به همین ختم نمی شه و بعد چند دقیقه پای مبارکت رو می ذاری رو زیر تلویزیونی و می خوای ازش بری بالا تا کاملا" بری داخل تلویزیون و دیگه خیلی خیلی خوب ببینی و اونموقع ایت که دیگه من و بابا طاقتمون تموم می شه و مجبور می شیم س...
8 آذر 1391

دوستی خاله خرسه

دیگه احتمالا" با آقا خرسی آرش کوچولو آشنا شدین ، این آقا خرسه مهربون رو مامان پگاه و بابا امیر قبل از اینکه آرش دنیا بیاد براش خریده بودن آقا خرسه روزها تک و تنها روی کمد آرش کوچولو نشسته بود و منتظر بود تا آرش کوچولو دنیا بیاد و با اون بازی کنه ولی آرش کوچولو بعد دنیا اومدن تا مدتها از خرسی بدش میومد و سایه اون رو هم با تیر می زد آخه جثه خرسی از آرش کوچولو خیلی بزرگ تر بود و آرش زورش بهش نمی رسید و با لگد و مشت خرس کوچولو رو از خودش دووووووور می کرد تا اینکه آرش کوچولو غذا خورد و بزرگ شد و زورش از آقا خرسه بیشتر شد دیگه خرسی رفیق خوبی برای تمرینات کشتی آرش کوچولو شده بود والان دیگه آرش کوچولو کلی دوسش داره مثلا"  ترک موتور خ...
5 آذر 1391

نیم ساعت در آشپزخانه

این روزها دستت رو به هر جا بتونی میگیری و پا می شی ، گاهی هم دستت رو ول می کنی و تنها برای چند ثانیه می تونی تعادل بگیری   وارد آشپزخونه که می شی باید چهار چشمی مراقبت باشم ، زود می ری سراغ فرگاز و دسته اش رو می گیری و بلند می شی بعد هم انگشتت رو میذاری رو دکمه فندک برقی و اون هی جرقه می زنه و تو هم هی ذوق میکنی هر کاریت می کنم نمی تونم از اجاق گاز دورت کنم ، هر چی میگم اووفه ، جیییییییزه ، دااااااغه  ، پشت دستت می زنم ، سرت داد می کشم ، هیچ فایده ای نداره تا به اجاق گاز نزدیک می شی و می گم " آرش " ،  تو باهام دعوا می کنی و دستاتو هی تند تند تکون می دی      بابا هنوز فرصت نکرده ما...
30 آبان 1391

این روزهای تو

پسر قشنگم این روزها لثه ات خیلی می خاره ، آخه دندونهای آسیابت داره در میاد و خیلی بیشتر از دندونهای جلوییت اذیتت می کنه و مجبور شدیم برات ژل KIN.BABY  بگیرم ، تا مواقعی که خیلی خارش داری روی لثه هات بمالم و کمی آروم بشی       گاهی انقدر شیطونی می کنی که مجبورم بذارمت توی پارک تختت تا خدایی نکرده بخودت آسیبی نرسونی ، شکر خدا تختت رو خیلی دوست داری و همونجا با اسباب بازیهات مشفول می شی   هر موقع تلویزیون پیام بازرگانی یا آهنگ قشنگی پخش می کنه ، اینطوری صورتت رو به توری تختت می چسبونی تا بتونی به تلویزیون نگاه کنی ، مثل یه موش   این روزها به همه جا سرک می کشی و می خوای هر چیزی رو حتی...
28 آبان 1391

اسباب کشی و شیطنت های آرش

بروووووو   اولاغه ، بروووووووو     ماه مانی پیگاه ،  بیذال من بلاد تونبک بزنم و بوخونم تا روحیت باز شه " امشو  شوشن تیپکلی لیلوووونه   امشو شوشن یارم برازجوووووووونه "   باه بایی بیذال من بیشینم رو چمدونت تا شوما بیتونین  ببندینش فااااااااااای   بابایی چقدر لیباس داریا !!!   بابایی بیذال من بیرم تو چمدون ماه مانی خودم لیباساشو ملتب کونم بلاش خوووب   ماه مانی این ماساژور منو یادت نله هااااااا ، تو که میدونی من باید حتما" صبحا ماساژ بشمااا   ای فاااااااای  ، انقدر  منو به کار گلفتین  نزدیک بود نمازم قضا بش...
27 آبان 1391

سلام مجدد

سلام ، می دونم که تأخیرم  خیلی طولانی  شد و حتی با حضور ولی هم موجه نمی شه ، ولی باور کنین اسباب کشی از یه شهر به شهری که 1500 کیلومتر ازش فاصله داره و با وجود یه کوچولو که در طول اسباب کشی یاد گرفته چهاردست و پا بره و از مبل و تخت خودشو بالا بکشه و تمرین ایستادن بکنه ، خیلی خیلی سخته   گاهی من و امیررضا یکیمون آرش رو نگه می داشتیم تا دیگری بتونه کمی جمع و جور کنه شکر خدا همه چی به خوبی و خوشی تموم شد از امروز مجددا"  وبلاگ آرش کوچولو زود به زود به روزرسانی می شه ، قوووول می دم .. از لطف و محبتتون نسبت به آرش کوچولو واقعا" سپاسگزارم خوندن اینهمه کامنت زیبا منو تشویق می کنه که هر روز این وبلاگ رو به روز رسانی ک...
27 آبان 1391

این روزها

تا مامان تو آپشزخونه اس بذار یه سری به اینترنت بزنم ببینم چه خبره !!!     صد بار به این مامانی پیگاه گوفتم این لب تابت رو یه کم جلو تر بذار منم دستم برسه خووووووب بزار بکشمش شاید یه کم بیاد جولو   آها هاردشو  تونستم بندازم پایین   بذار  نیگاه کونم مامانی یهویی نیاد   اینجوری دستم نمی رسه باید پاشم   بازم نمی رسه که !!!! باید بیشتر پاشم   خوب شد ، حالا باید ببینم تو وبلاگ برسامی ، خاله لیدا چی نوشته بذار برای برسام جون یه کامنت بذارم ...
25 مهر 1391