آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

در عزای بوشهر

متأسفانه خبر زلزله 6.3 ریشتری شهرستان کاکی شوک بزرگی بود ، تا ساعت ها فکر می کردم که بقط 3 نفر در زلزله کشته شدن وقتی قبل از بازی استقلال و الهلال ، آقای خیابانی با صدای بغض آلودش داشت خبر زلزله بوشهر رو اعلام می کرد ، متوجه شدم 37 نفر از هم استانی هامون تو زلزله دیروز جان خودشون رو از دست دادن بی اختیار گریه ام گرفت ، انگار دیروز بود که بم لرزید ، لرزید و کلی بچه شاهد مرگ پدر و مادرشون در زیر آوار بودن انگار دیروز بود که آذربایجان لرزید ، لرزید و بچه ها بی خانمان شدند ، غم رفتن پدر و مادر از سویی و نداشتن سر پناهی گرم در سرمای زمستان از سویی دیگر و اینبار بوشهر ، شهر من لرزید ، لرزید و دلمان را لرزاند می دانم که صدای شروه ...
22 فروردين 1392

نوروز 1392 - تهران به بوشهر

سوم فروردین راهی بوشهر شدیم ، ساعت 7صبح  از خونه راه افتادیم ، جالب بود که شما هم از ساعت 6 با ما بیدار شده بودی تا سوار ماشین شدیم کلی خوشحال شدی ، پیش خودت گفتی : چه خوبه آدم صبح کله سحر بره  ددر سر  راهمون ماهی گلی عیدمون رو داخل حوض آبنمای بیمارستان آتیه کنار بقه ماهی گلی ها به آب انداختیم و خودمون راهی سفر شدیم دلهره داشتم ، از اینکه مسیر طولانی بود کمی می ترسیدم  که تو خسته بشی و بی طاقت از تهران تا اصفهان چند باری تو استراحتگاه های کنار بزرگراه کنار زدیم تا کمی راه بری و خستگی ات در بره سخت ترین کار ، عوض کردن پوشکت بود ، اونم توی ماشین ، تو یه ذره جا تا پوشکت رو باز می کردم می خواستی پاشی بشینی &...
19 فروردين 1392

آتلیه عکاسی

روز اول فروردین نوبت عکاسی داشتی ، زیاد عکس نگرفتیم ، آخه بار قبلی که هفت تا عکس گرفتیم خیلی اذیت شدی اینبار یه عکس خانوادگی با سفره هفت سین گرفتیم و یه عکس تکی از گل پسر ...
19 فروردين 1392

تحویل سال 1392

امسال تحویل سال ساعت 14:31 دقیقه روز چهارشنبه بود ، با  بابا امیر قرار گذاشته بودیم بعد از شش سال امسال سال تحویل رو خونه خودمون بمونیم و بعد هر جا خواستیم بریم .. از دو هفته پیش سبزه عید گذاشته بودم ، امسال لوبیا چشم بلبلی سبز کردم البته سبز کردن لوبیا چشم بلبلی هم حکایت داره ، یه جمعه که خاله صبا ناهار خونمون بود قرار شد برای ناهار لوبیا پلو با ماهیدرست کنم ، وقتی به کابینت حبوبات که سر زدم دیدم بهههههههههله ، کل لوبیا هام پشه زده کلی عصبانی شدم و به جون بابا امیر غر  زدم که چرا مارک گلستان بر نداشتی ، واسه همینه که حشره زده بابا هم لوبیا ها رو شست و برد تو تراس رو سینی پهن کرد تا خشک بشه بعد دو سه روز متوجه شدم که لوبی...
17 فروردين 1392

خونه تکونی با حضور یه پسر شیطون بلا

امسال سال کبیسه بود ، پس یه جای اول فروردین ، سی ام اسفند سال تحویل می شد   از ده روز پیش مشغول خونه تکونی بودم ، من کابینت ها رو می ریختم بیرون که تمیز کنم و تو وسط دست و پای من لول می خوردی و دنبال خراب کاری بودی می خواستم یخچال رو تمیز کنم ، تا در یخچال باز می شد ، از هر جای خونه که بودی دوو دوو  می اومدی مثل کلاغ یه چیزی از داخل یخچال بر می داشتی و واسه اینکه نگیرمت پا به فرار می ذاشتی ، به خودت پشت پا می زدی و می خوردی زمین و گند می زدی به تموم خونه   تا شیشه پاک کن رو دستم می دیدی ، جیغ می کشیدی که اینو بده به من ، منم پمپیش رو می بستم و می دادم دستت ، ورش می داشتی می بردی برای بازی و پگاه می موند و حوضه اش ......
17 فروردين 1392

اندر احوالات قبل از سال نو

امسال تصمیم گرفتیم بر عکس هر سال که سال تحویل رو بوشهر بودیم ، سال تحویل رو خونه خودمون بمانیم و چند روز بعد ازسال تحویل راهی بوشهر بشیم .. پس برای خرید لباس عید آرش کوچولو با بابا امیر راهی پاساژ شدیم .. کلی اذیتمون کردی و نمی گذاشتی داخل مغازه ها بریم و می گفتی تو پاساژ بگردیم بالاخره هر جور شده با اینکه باهامون همکاری نمی کردی ولی موفق شدیم خرید عیدت رو انجام بدیم بعد از خرید عید نوبت به آرایشگاه بود ، کلی موهات بلند شده بود و گاهی مجبور بودم بخاطر اینکه بتونی جلوت رو ببینی با کلیپس اونارو بالا نگه دارم ، خلاصه تصمیم گرفتیم برای عید یه سر و سامونی به زلف های پریشونت بدیم از ده روز قبل برات وقت آرایشگاه گرفته بودیم ، پس با بابا...
16 فروردين 1392

سیسمونی آوش کوچولووو

وای خدای من این روزها چقدر زود می گذره ، باورم نمی شه انگار دیروز بود که تو وبلاگ آرش خبر بارداری خاله مریم رو نوشتم و بهشون تبریک گفتم دیشب خونه خاله مریم بودیم ، باورم نمی شه که تا 10 روز دیگه نی نی شون دنیا میاد ( ایشالله ) خاله مریم و عمو ارس با ذوق و شوق فراوان اتاق گل پسرشون رو چیده بودن، یه اتاق قشنگ با کلی اسباب بازی و چیزهای خوشگل   آوش کوچولو  زودتر بیا .......  بیا با آرش من همبازی بشو     ...
23 اسفند 1391

شاید آخرین برف امسال

چهارشنبه شب 16 اسفند بود و ساعت نزدیکیای 1:30 شب بود تازه به زور خوابونده بودمت ، بابا امیر هم از شدت خستگی بی هوش شده بود خاله صبا تو اتاقت نشسته بود و داشت درس می خوند ، گفتم قبل از خواب یه سر به خاله بزنم و بعد بخوابم، کمی با خاله خوش و بش کردیم و قبل از اینکه از اتاق بیرون برم رفتم کنار پنجره و بیرون رو نگاه کردم و دیدم واااااااااای چه برفی اومده !!!! صبح که از خواب بیدار شدیم هنوز برف در حال باریدن بود و همه جا سپید سپید سپید بود بعد از ظهر از خونه زدیم بیرون تا شاید آخرین برف بازی زمستونیمون رو انجام بدیم   برف قشنگی نشسته بود   وارد پارک که شدیم مردم رو دیدیم که پیر و جوون و کوچیک و بزرگ چه جور برف بازی م...
22 اسفند 1391

قرار با مامانهای نی نی سایت در PLAY HOUSE

دوشنبه 14 اسفند ساعت 10 صبح از خواب بیدار شدم، آخه این شبها آرش زودتر از ساعت 1 نمی خوابه و منم پا به پاش صبحها از خستگی می افتم به عادت همیشه موبایلم رو از بالای سرم بر داشتم و دیدم از خاله لیدا مامان برسام کوچولو ، اس ام اس دارم ، بنده خدا ساعت 3:30 شب بهم اطاع داده بود که فردا ظهر با مامانهای نی نی سایت قرار داریم همیشه دوست داشتم دوستای خوب نی نی سایتم رو از نزدیک ببینم دوستای خوبی که 9 ماه بارداری رو با هم گدرونده بودیم ، همه بچه هامون همسن و سال هم بودن الان 5 ماه هست که اومدم تهران ، پیششون ولی هر بار برام مشکلی پیش میاد و نمی تونم برم ببینمشون تصمیم قاطع گرفتم که امروز هر طور شده  دوستامو ببینم   آرش رو به زور...
22 اسفند 1391