آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

من یک عدد مامان تنبلم

باید اقرار کنم که من یه مامان تنبلم ..... این روزها زندگیم هر چی میدوم ، کار می کنم و نمی خوابم ولی باز هم به نتیجه نمی رسم .. آخرش مامان پگاه تنبل شکست خورده  با کلی کار نا تموم باقی می مونه ... این روز ها پسری کلی بازیگوش و شیطون شده کنترلش خیلی سخت شده ، تا ازش غافل می شم اونو در حال انجام یه کار خطرناک می بینم و مو به تنم سیخ می شه الانم که دارم اینجا براش می نویسم ساعت 5:30 صبحه و جای خودم رو با بالش و پتو پر کردم ف چون اگه بیدار شه و ببینه که مامانش نیست کلی غر غر می کنه و کل خونه رو دنبالم می گرده   از تمام دوستای گلی که توی این مدت با احوالپرسی های مکررشون من رو شرمنده خودشون کردن واقعا" سپاسگزارم خاله فرزانه...
15 بهمن 1391

کریسمس مبارک

  امیدوارم بابانوئل به جای کادوی زیبا تقدیر زیبا برای تو هدیه بیاره تقدیر خوب رو نمیتونی الان حس کنی اما در آینده میفهمی بهترین آرزو رو برات داشتم کریسمس مبارک ...
4 دی 1391

عکس های آتلیه سها

از زمانی که دنیا اومدی ، هر بار با دیدن عکسهای آتلیه سها ، به خودم می گفتم کاش من هم تهران بودم تا پسری رو می بردم سها عکس بگیره و امروز در یک سالگیت من به آرزوم رسیدم یک ساعت پیش بابا جون عکسات رو از آتلیه گرفت و آورد ، گفتم تا داغه بگذارم                     بقیه عکسای آرش کوچولو رو هم بنا به مناسبت هایی که در راهه خواهم گذاشت ...
27 آذر 1391

عزیز قشنگم تولدت مبارک

  باورم نمی شه ، یکسال گذشته !!! یکسال از اومدنت می گذره ، یکساله که من و بابا معنی زندگی کردن رو فهمیدیم زندگیمون در یه لحظه خنده تو خلاصه می شه ، با یه بابا گفتن انگار تموم دنیا رو بهمون هدیه می کنی تو شادی رو برامون به ارمغان آوردی تو به روح سرد خونه مون گرما بخشیدی ، با تو می خندیم ، با گریه هات گریه می کنیم من و بابا یکساله از چشمان زیبای تو به دنیا نگاه می کنیم . با به آغوش کشیدنت به آرامش می رسیم و با بوسیدنت گویی زیباترین لذت دنیا را تجربه می کنیم و من و بابا   یکسال است که زندگی می کنیم ممنون که با آمدنت به ما زندگی بخشیدی عزیز قشنگم یکسالگیت مبارک   ...
27 آذر 1391

سالگرد ازدواجمون و اولین برف پاییزی

سلام ، با یه روز تأخیر اومدم بگم امیر  عزیزم ، از وقتی با همیم روزها و روزها گذشته چه تلخ چه شیرین معبود را شاکرم که در تلخیها کنارم بودی و  شادیها را به کامم شیرین تر کردی عزیز لحظه های بیقراریم ، ششمین سالگرد ازدواجمان مبارک امسال اولین سالگردیه که سه نفری جشن می گیریم اگه آرش پارسال سه روز زودتر دنیا اومده بود ، سالگرد ازدواجمون با زیباترین روز زندگیمون یکی می شد خیلی دوستت دارم و سالگرد یکی شدنمان مبارک   دیروز همزمان با سالگرد ازدواجمون ، اولین برف پاییزی تهران هم بارید و این روز را برایمان زیبا تر و خاطره انگیز تر کرد ...
26 آذر 1391

یک جمعه خوب در پارک

چند روزی بود که هوای تهران خیلی خیلی کثیف بود و آرش کوچولو نمی تونست پاش رو از خونه بیرون بذاره تا اینکه دیشب کلی بارون زد و هوا تمیز تمیز شد از اونجایی که امروز یه روز جمعه آفتابی و تمیز بود ، مامان پگاه و بابا امیر تصمیم گرفتن پسری رو برای گردش و تفریح به پارک ببرن پسرم کلی تاب بازی کرد   بابایی  هل می داد و مامانی هم براش می خوند " تاب تاب عباسی    خدا آرش رو نندازی "   کلی هم سرسره بازی کرد ولی از اونجایی که بابا از بالا پسری رو می نداخت و مامان پایین می گرفتش ، امکان عکس گرفتن وجود نداشت   بعد با پسری رفتیم و کمی تو محوطه پارک چرخیدیم بیشترین چیزی که در پارک براش جذابیت ...
18 آذر 1391

پسر یازده ماهه من

گاهی روزها مثل یه پسر خوووب برای خودت میشینی و تلویزیون نگاه می کنی اونقدر  بچه خوبی میشی که آدم دلش می خواد بگیره و کلی ماچت کنه   گاهی وقتها هم شیطون بلا گرفته کمی گولت می زنه و میگه چرا رو مبل می شینی تلویزیون نگاه می کنی ؟  برووووووووو  جلوتررررررررر  ببینین قشنگ تره تو هم زود گول شیطون بلا رو می خوری و میری جلوترررر و البته گاهی هم دیگه خیللللللللی  نزدیک که به همین ختم نمی شه و بعد چند دقیقه پای مبارکت رو می ذاری رو زیر تلویزیونی و می خوای ازش بری بالا تا کاملا" بری داخل تلویزیون و دیگه خیلی خیلی خوب ببینی و اونموقع ایت که دیگه من و بابا طاقتمون تموم می شه و مجبور می شیم س...
8 آذر 1391

دوستی خاله خرسه

دیگه احتمالا" با آقا خرسی آرش کوچولو آشنا شدین ، این آقا خرسه مهربون رو مامان پگاه و بابا امیر قبل از اینکه آرش دنیا بیاد براش خریده بودن آقا خرسه روزها تک و تنها روی کمد آرش کوچولو نشسته بود و منتظر بود تا آرش کوچولو دنیا بیاد و با اون بازی کنه ولی آرش کوچولو بعد دنیا اومدن تا مدتها از خرسی بدش میومد و سایه اون رو هم با تیر می زد آخه جثه خرسی از آرش کوچولو خیلی بزرگ تر بود و آرش زورش بهش نمی رسید و با لگد و مشت خرس کوچولو رو از خودش دووووووور می کرد تا اینکه آرش کوچولو غذا خورد و بزرگ شد و زورش از آقا خرسه بیشتر شد دیگه خرسی رفیق خوبی برای تمرینات کشتی آرش کوچولو شده بود والان دیگه آرش کوچولو کلی دوسش داره مثلا"  ترک موتور خ...
5 آذر 1391